یک برنامه نویس

اندیشه های من در توالی کلمات

یک برنامه نویس

اندیشه های من در توالی کلمات

پست دوم:قربانیان صفر و یک

خلاقیت یک موهبت بزرگ است؛همین.


1) می خواهم پرده از راز یک جنایت بردارم. ظلم و جفایی که قدرت مندان بر ضعیفان روا می دارند.

قدرت همواره در دستان کسی است که بیشتر از همه به چیزی که بیشتر رواج دارد تسلط دارد. شاید یک روزی عصر عصر آهن بود و قدرت در دستان کس که مشت آهنی تری داشت؛ روزی هم در دستان کسی که باروت و فشنگ بیشتری داشت. اما امروزه روز، عصر، عصر فناوری اطلاعات است. عصر رایانه؛ همین جعبه کوچک جادویی که به طرز عجیب و متواضعانه ای به آن می گویند کامپیوتر(یعنی حساب گر، فقط همین و نه هیچ کلمه ی دهان پر کن دیگری).

قدرت هم در دست کسی است که بیشتر، اطلاعات را فن آوری کرده و افسار محکم تری به این اسب چموش اینترنت زده است.


2) نمی دانم عصر، عصر چه بود؛ عصر کارخانه مآبی یا سرمایه صفتی. اصلا بگویم عصر استعمار بود. شاید هم اصلا عصر نبود، تازه صبح دمیده بود اما شفق را به جای فلق جا زدند (و مثل این بچه مدرسه ایها که مسابقه می گزارند و آخرش یکی می گوید:«اول، من اول شدم») و از خودشان نظریه صادر کردند که ما (جهان)اولیم و شما (جهان)سوم.

طبعا به تبع آن گفتند ما برتریم و شما نیستید. و با همان قدرتی که داشتند از همان سکوی اولیشان آمدند تا همین سومی خودمان را هم استعمار کردند.


3) بله، متاسفانه درست حدس زده اید؛ تاریخ تکرار می شود. باز هم کاخ نشینان گوگل صفت یاهو مآب بین (اقیانوس) اطلس و آرام، آرام نشسته اند و  به خلاقیت می پردازند و هر روز چیز نویی می آورند و باکشان نیست که کسانی در هند و همین ایران خودمان و خیلی جاهای دیگر عمری در کد نویسی تلف کرده اند و در نوشتن هیچ مساله ی تعجب برانگیزی کم نمی آورند.

همین سایت هندی را ببینید که چطور برای حل انواع مسائل برنامه نویسی عجیب و غریب تلاش می کنند. و مقایسه کنید با این مسابقه گوگل که چقدر خلاقیت پشت همین چند خط سوالشان خوابیده است.

باز هم قضیه، قضیه ی استعمار است. اما این بار نه معادن و چاه های نفت، بلکه منابع فکری ما را به غارت می برند، آن هم توسط خودمان. و چه کارگر ارزان قیمتی هستیم برایشان.

و این طور می شود که ما می شویم برنامه نویسِ(بخوانید کد نویس) طرح های خلاقانه ی بچه های بالا. کلی هم حال می کنیم که با بر و بچ گوگل  و دوستانشان می پریم.

واقعا در زمین که می کاریم؟!!!


4) و  باز هم حکایت، حکایت ایران عزیز خودمان است.همین مرز پرگهر، همانی که هنر نزد مردم آن است و بس. روزگاری بود که خلاقیت و نوآوری از اینجا صادر می شد، از دامن ابن سینا و ابو ریحان و بچه محل هایشان. روزگاری که شیخ بهایی غوغا می کرد در شعر و فلسفه و صد البته در وزارت. همه شیخ را قبول داشتند و هیچ کس فکر نمی کرد که شیخ ما «اُمّل است و اَبُل است و پس بی سواد است و آخوند است و تا کی به تمنای وصال تو یگانه است و ...»*.

اما الان نمی دانم بر ما چه گذشته که شدیم جهان سومی. استاد های دانشگاه ما کتاب های دانشمندان خدا بیامرز آن وری را در واحد های منظم و مرتب میریزند در حلق دانشجو ها. نظریات دانشمندان عهد بوق خارجی را که انگار وحی منزل است و مثل اتم، در طول سالیان دراز نه به آن اضافه می شود و نه از آن کاسته می شود، نه به وجود می آید و نه از بین می رود. باور کنید اگر هر استاد یک کلاس جدا داشته باشد که در طول دوران تدریسش مختص او باشد، دیگر زحمت تخطه پاک کردن را به خود نمی دهد، همان مطالبی را که بار اول نوشته، برای هزاران و هزاران بار تدریس می کند. حتما دیده اید اساتید معظم آموزش عالی را که یک جزوه دارند و همیشه از روی آن تدریس می کنند؛ اگر شک دارید که این جزوه مال چه سالی است(کافیست بدانید استادتان چند سال است که تدریس می کند) می توانید از استادتان بپرسید. اگر توانستید این را هم بپرسید که استاد!، آیا در طی این سال ها، چیزی به این درس اضافه نشده، هیچ چیز تازه ای؟!!!

اگر اضافه شده، چرا شما که استادید نمی گویید. و اگر نشده چرا این چنین درس مزخرفی را می خوانیم. درسی که ماله قدیم  است؛ نمی دانم مال چه عصری. اگر جواب گرفتید به من هم بگویید.

ناشکری نکنم، همین جا تشکر می کنم از اساتیدی که به خود زحمت داده اند و مطالب آن جزوه را حفظ کرده اند که لا اقل ما نفهمیم این استاد هم خودی است، همان جهان سومی خودمان.

به قول رضا امیر خانی آجرهم الله (نانهم) جمیعا. بگذریم.

نمی دانم از کدام منبع به ما الهام می شود که سومیم، اول ها رفته اند. نمی دانم از کدام satellite این موج فرستاده می شود و ما با کدام Receiver احمقانه ای این امواج را میگیریم.(که اگر بدانم شخصا یک پارازیتی می فرستم رویش)


5) اما شاید امروز دیگر وقت آن رسیده که کمی هم خودمان را باور کنیم. شیخمان را باور کنیم و هی نگوییم فلان مِستر با فلان مَستر این طور گفته، یک بار هم بگوییم(با سر بلندی و افتخار) که شیخ ما،شیخ بهایی، این چنین فرموده:

ای کرده به علم مجازی خو / نابرده ز علم حقیقی بو

سرگرم به فکرت یونانی / دل سرد ز حکمت ایمانی

راهی ننمود اشاراتش / دل شاد نشد ز بشارتش

تا کی ز شفاش شفا طلبی / وز کاسه ی زهر دوا طلبی

تا چند چو نکبتیان مانی / بر سفره ی چرکنِ یونانی

ای مانده ز مقصد عالی دور / آکنده دماغ ز باد غرور

از علم رسوم چه می جویی / اندر طلبش تا کی پویی

تا چند زنی ز ریاضی لاف / تا کی بافی هزار گزاف

ز دوائر عشر و دقایق وی / هرگز نبری به حقایق پی

....

پی نوشت:

  • اصلا یک بار بگوییم: «من می گویم». چه اشکالی دارد اگر این من، من شیطان نباشد، این گفت و گو گزافه گویی نباشد.
  • یادی کنم از شیخ بهایی، کسی که بیشتر از همه ی ما زنده گی کرده؛ شعر گفته، تفلسف کرده، قنات احیا کرده، حکم فقهی داده، خیابان طراحی کرده و کلا آخر خیلی چیز ها بوده.(آخری که بعد از او هم خیلی از این آخرها آمدند و رفتند)
  • * این جا را که ستاره زده ام، از نشت نشای رضا امیر خانی نوشته ام. خوب کتابی است.
  • در دنیای برنامه نویسی، با هر زبانی که برنامه بنویسید آخرش به زبان ماشینِ بی زبان ترجمه می شود؛ همین 0 و 1  و دیگر هیچ. همین هیچی که عمری صرف آن می کنیم. همانی که قربانیش می شویم، قربانیان 0 و1
  • همان طور که همیشه می گویم: Code & Creativity
  • پی نوشت نوشتن را دوست ندارم، اما چاره ای نداشتم.
نظرات 2 + ارسال نظر
یه تازه کار!!! شنبه 13 آذر 1389 ساعت 01:59

من به عنوان یه تازه کار که همه عزم خودمو جذب کنم برنامه نویسی یاد بگیرم راستشو بخوای یه کم دلسرد شدم وقتی ژستی که گذاشته بودی رو خوندم!!!!

هیچ وقت دلسرد نشو؛ من همیشه می گویم CODE & CREATIVITY
اگر برنامه ای هم می نویسیم باید در جهت رشد خلاقیت و کار های نو باشد.

مرتضی یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 07:15 http://omid-e-naomid.blogsky.com/

دمت گرم!!
کلی با متنت حال کردم.

از این که کتاب‌های امیرخوانی و بچه‌های متوسط رو شما هم میخونی خوشحالم.

با استنباطت کلی حال کردم.

منم کدرم.
یه ACM کار گول خورده!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد