هیچ سالک راه را پایان ندید...
شب ها در سکوت..دوستی پنجره با ماه پیداست..خورشید برایشان رنگی ندارد..گویی که سالهاست در گورستان شب مدفون شده..وهمه خوابند....
همه خوابند...دوستی ها بیدار.
این شب هاز فرط گریه باران می چکد از دستم این شب هایکی دستم بگیرد....
این شب ها...دلم.می ترسم از اینکه بگذرند و دلم را نبرند.دعا کنید.
سلاموبلاگ جالبی داری حتما بعد این سر میزنم واز نوشته هایت جند تایی را میدزدم-خیلی خوب نوشته ای
سلام و سلام برسانید...سر بزنید که خوشحالم کردید.در ضمن اموال یوسفی ها بین یوسفی ها حلال است، راحت باش
شب ها در سکوت..
دوستی پنجره با ماه پیداست..
خورشید برایشان رنگی ندارد..
گویی که سالهاست در گورستان شب مدفون شده..
و
همه خوابند....
همه خوابند...
دوستی ها بیدار.
این شب ها
ز فرط گریه باران می چکد از دستم این شب ها
یکی دستم بگیرد....
این شب ها...
دلم.
می ترسم از اینکه بگذرند و دلم را نبرند.
دعا کنید.
سلام
وبلاگ جالبی داری
حتما بعد این سر میزنم واز نوشته هایت جند تایی را میدزدم-خیلی خوب نوشته ای
سلام و سلام برسانید...
سر بزنید که خوشحالم کردید.
در ضمن اموال یوسفی ها بین یوسفی ها حلال است، راحت باش