یک برنامه نویس

اندیشه های من در توالی کلمات

یک برنامه نویس

اندیشه های من در توالی کلمات

ایمان بی قاب، بی نقاب

خواستم بگویم مومن در هیچ قابی نمی گنجد.


و هیچ نقابی نمی گیرد.

نظرات 8 + ارسال نظر
س.ص.ث شنبه 1 مهر 1391 ساعت 03:01 http://wham.blogsky.com

از خودته یا ... ؟!

در مورد اینکه از خودمه یا...
مومن در هیچ قابی نمی گنجد مفهومی است که به تکرار در رمان ها و نوشته های رضا امیرخانی دیده می شود. هرچند اشاره مستقیمی به این جمله نکرده است اما کسانی که با نوشته های او آشنا هستند این مفهوم را به نام او می شناسند.
و در کل : باقی جاها نوشته هایم منبع دارند و هر جا منبع نیست نوشته از خودم است.

سرباز وطن شنبه 1 مهر 1391 ساعت 03:08

سلام خدمت دوستان
این سایت بنر اماده داره که موضوعش محکوم کردن توهین به پیامبر اکرم(ص) هست دوستان می توانند بنرهای این سایت رو که به صورت کد جاوا اسکربیت هست در وبلاگ خود قرار دهند

دوستان لطفا اطلاع رسانی کنید تا در ثواب کار شریک شوید

ادرس سایتhttp://myprophet.ir


یریدون لیطفئوا نورالله بأفواههم، والله متمّ نوره ولو کرِه الکافرون...

سر فرصت اگر شد از بنرهاتون استفاده می کنم یا بیشتر اطلاع رسانی میکنم.

رها شنبه 1 مهر 1391 ساعت 11:57

چقدر زیباست بی نقاب شدن"خود"شدن
آنگـــــــــا ه...
از خود بی خود شدن
با ایمانی بی قاب
برای
"خدایــــــــے شدن"

من خودمم نه خاطره، منظره ام نه پنجره
من یه هوای تازه ام، نه انعکاس پنجره

خدا هم عاشق همین "خود" های ما است.

رها شنبه 1 مهر 1391 ساعت 12:03

نقاب
از چهره بر دارم
چه خواهد شد؟
"من"
را بی پرده بنویسم
چه خواهد شد؟
نقاب
از چهره بر می گیرم
بیا اکنون نگاهم کن
چه می بینی؟؟؟
من خاکستری
یا یک رهای
از قفس رانده؟
بدون این نقاب
من تا کجا با خویش تنهایم
کسی هرگز نمی داند
تو می دانی؟!

نقاب از رو چو برگیری
رها چون باد برخیزی

دلت با من چو بنشیند
رهایی را که بگزیند

نگاهت می کنم روشن
نه پیله می تنم بر تن

به پروازم نیازی نیست
که دل اینجا خوش و راضی است

نه من تنها نه تو تنها
رها از کل شاید ها

رها از باید و با هم
رها از هرچه با ها


و روزی اتفاقی ساده میفتد
نه به باید فکر کن و نه به شاید
سختش نگیریم
فقط باور کنیم که میافتد
و میافتد.

رها شنبه 1 مهر 1391 ساعت 12:12

بی نقاب تر از او نیست
که در میان اشک های خود گم میشود
با کسی نیستم
او را میگویم
او که میگویم سه حرف اول باران است
ابر را میگویم
که همیشه ساده است

چقدر ساده است ابری که فقط آب است
پاکِ پاک
و مردم هر کدام هر ابری را به شکل نقاب خود میبینند.

هر چه آسمانیتر بهتر،
سرت را بالا بگیر و فقط به آسمان نگاه کن.

رها شنبه 1 مهر 1391 ساعت 23:02

ابر مادر رحمت
واسه ما یعنی نعمت
قاصدک این ابرا بارون ندارن
اینا دروغن
همه دودن
از ازل اینجوری بودن
قاصدک بالا نشستن
ولی پستن
هر چی هستن
....

دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست...

رها شنبه 1 مهر 1391 ساعت 23:10

ای ﺑـﺎزﻳـﮕﺮ! ﮔـﺮﻳـﻪ ﻧـﻜـﻦ، ﻣـﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﻮن ﻣـﺜﻞ ﻫـﻤﻴﻢ

‫ﺻﺒﺤﻬﺎ ﻛﻪ از ﺧﻮاب ﭘﺎ ﻣﻴﺸﻴﻢ ﻧﻘﺎب ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻣﻲزﻧﻴﻢ

‫ﻳﻜﻲ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﻴـﺸﻪ و ﻳﻜﻲ ﻣﻴﺸﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺪوش

‫ﻳﻜﻲ ﺗﺮاﻧﻪﺳﺎز ﻣﻴﺸﻪ ﻳﻜﻲ ﻣﻴﺸﻪ ﻏﺰل ﻓﺮوش

‫ﻛﻬﻨﻪ ﻧﻘﺎب زﻧﺪﮔﻲ ﺗﺎ ﺷﺐ رو ﺻﻮرﺗﻬﺎی ﻣﺎﺳﺖ

‫ﮔﺮﻳﻪﻫﺎی ﭘـﺸﺖ ﻧﻘﺎب ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻲ ﺻﺪاﺳﺖ

‫ﻫﺮ ﻛﺴﻲ ﻫﺴﺘﻲ ﻳﻪ دﻓﻌﻪ ﻗـﺪ ﺑـﻜﺶ از ﭘﺸﺖ ﻧﻘﺎب

‫از رو ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺣﺮف ﻧـﺰن، رﻫﺎ ﺷﻮ از ﺣﻴﻠﻪی ﺧﻮاب

‫ﻧـﻘﺶ ﻳـﻚ درﻳـﭽـﻪ رو رو ﻣـﻴﻠـﻪ ﻗﻔﺲ ﺑﻜﺶ

‫ﺑﺮای ﻳﻚ ﺑﺎر ﻛﻪ ﺷﺪه ﺟﺎی ﺧﻮدت ﻧﻔﺲ ﺑﻜﺶ

‫ﻛﺎﺷﻜﻲ ﻣﻴﺸﺪ ﺗﻮ زﻧﺪﮔﻲ، ﻣﺎ ﺧﻮدﻣﻮن ﺑﺎﺷﻴﻢ و ﺑﺲ

‫ﺗـﻨـﻬﺎ ﺑـﺮای ﻳـﻚ ﻧـﮕـﺎه، ﺣـﺘﻲ ﺑـﺮای ﻳـﻚ ﻧﻔﺲ

‫ﺗﺎ ﻛﻲ ﺑﻪ ﺟﺎی ﺧﻮدِ ﻣﺎ ﻧﻘﺎبِ ﻣﺎ ﺣﺮف ﺑﺰﻧﻪ؟

‫ﺗﺎ ﻛﻲ ﺳﻜـﻮﺗـﻮ ر‪ج زدن ﻧﻘﺶﻧﻤﺎﻳﺶ ﻣﻨﻪ؟

ﻫﺮ ﻛﺴﻲ ﻫﺴﺘﻲ ﻳﻪ دﻓﻌﻪ ﻗـﺪ ﺑـﻜﺶ از ﭘﺸﺖ ﻧﻘﺎب

‫از رو ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺣﺮف ﻧـﺰن، رﻫﺎ ﺷﻮ از ﺣﻴﻠﻪی ﺧﻮاب

‫ﻧـﻘﺶ ﻳـﻚ درﻳـﭽـﻪ رو رو ﻣـﻴﻠـﻪ ﻗﻔﺲ ﺑﻜﺶ

‫ﺑﺮای ﻳﻚ ﺑﺎر ﻛﻪ ﺷﺪه ﺟﺎی ﺧﻮدت ﻧﻔﺲ ﺑﻜﺶ

‫ﻣﻲﺧﻮام ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺮاﻧﻪ رو، رو ﺻﺤﻨﻪ ﻓﺮﻳﺎد ﺑﺰﻧﻢ

‫ﻧـﻘـﺎﺑـﻤﻮ ﭘـﺎره ﻛـﻨـﻢ، ﺟـﺎی ﺧـﻮدم داد ﺑﺰﻧﻢ

رﻫﺎ ﺷﻮ از ﺣﻴﻠﻪی ﺧﻮاب...

نکند دل به دهی به نقاب ها
بی نقاب قد بکش از روی همه سنت های نوشته شده ی پر شاید و باید.
میشود سنت ها را شکست بی باید و بی شاید و به همه آرزوها رسید.

رها شنبه 1 مهر 1391 ساعت 23:13

می خواستم خود اهنگو براتون بفرستم
اما با وضع نت ...
نمیدونم چندمیه
ولی به قول خودتون فقط برای شما

شاید بشه سنت شکنی کرد
آزاد شد
وقتی که نگیم ای کاش...

نت قطع ها...
بیخیال
دلتان وصل باشد.

بیا آزاد باشیم
سنت ها که بشکنند مهم نیست
اما دل ها...
نشکسته نگوییم ای کاش.
می توانیم...
بیا اصلا فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد