یک برنامه نویس

اندیشه های من در توالی کلمات

یک برنامه نویس

اندیشه های من در توالی کلمات

باران می بارد

خاک رو به آسمان داشت

اما دستش کوتاه بود

قطره ها آمدند

اسمشان باران بود

و رسمشان آسمان

خاک زنده شد...


آدم خاک بود

دستش اما همیشه ی خدا پیش خدا دراز بود

خدا آب داد

خدا نان داد

اما آدم هنوز خاک بود

خدا عشق را آفرید

آدم فهمید زنده است


آدم خاک بود

اما عشق بال بود

فرشته ها خاک را همیشه زمینگیر دیده بودند

بالدار نه

همه فرشته ها سجده کردند بر این خاک، بر آدم


عشق باران است

در تیره و تار ترین جنگل ها

باران که ببارد

راهش را به سمت خاک پیدا می کند

آدم بالاخره بالش را پیدا می کند

سخت است رسیدن به عشق

خدایا راه ها آمده ام

بال هایم را می دهی؟

بر داده و نداده ات شکر

شکر که هستی

و می توانم بگویم خدایا...


« عشق چتر بارانی است برای دونفر در زمانی که حتی یک قطره باران هم نمی بارد* »

یک عاشقانه آرام - نادر ابراهیمی

نظرات 1 + ارسال نظر
الهام سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 16:12 http://ilovephilosophy.blogfa.com

آدم بالاخره بالش را پیدا میکند؟!
...
رکعت دوم را یادتان هست
در قنوت ...
برای پیدا شدن بالم لطفا
...
منو یاد طرحی انداخت که سالها قبل کشیده بودم ...
زانو به بغل ... با بالهای شکسته !
...
پرحرفی های امروزم را ببخشید
این موسیقی و این پست های آرام و دلی ...

لطف دارید و خیلی ممنونم از اینکه سر می زنید
خوشحال می شوم
دعا گو هستیم
شما هم دعا کنید
جای خالی بال هایمان بدجور دارد اذیت می کند...بدجور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد