یک برنامه نویس

اندیشه های من در توالی کلمات

یک برنامه نویس

اندیشه های من در توالی کلمات

ایمان بیاوریم به راز کلمات...

خدا اگر به کسی تابِ عشق داده، تویی...


1) انگشت به دهن مانده ام، کاملا مبهوت و حیران...چه طور می شودش را نمی دانم...

چطور آدم شایستگی کسب می کند؟


2) بعضی وقت ها بعضی ها هستند که همه کارشان یک معنی ای می دهد، نفس کشیدنِ شان، نشستنِ شان، ایستادن شان، تن صدایِ شان، کلا هر چیزی شان نشانه یِ یک معنایی است...حتی مرگشان.


3) هزاران سال از آغاز حیات بشر بر این کره ی خاکی میگذرد, و همه آنان تا به امروز مرده اند و ما نیز خواهیم مرد و بر مرگ ما نیز قرن ها خواهد گذشت, خوشا آنان که مردانه مرده اند و تو ای عزیز! بدان , تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند. (شهید آوینی)


4) سید مرتضی آوینی (که وقتی بچه تر از اینی که هستم بودم) بیشتر برایم به معنی روایت فتح بود (که صادقانه بگویم خیلی نمی فهمیدمش) و بعد ها آن تک درس کتاب ادبیاتِ نمی دانم سال چندم و بعدتر که داشت کم کم دو هزاری ام می افتاد سید مرتضی آوینی برایم شد «روایت محرم»، یک کتاب ناتمام درباره ی همه ی روزها و همه ی جاها، از جمله آن روز و آن جایی که سید مرتضی این کتاب را ناتمام گذاشت و رفت.


5) «تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند».به راستی آوینی چگونه زیسته بود؟

به قول خودش  آرشیتکت بوده و حتی به روستاها رفته تا بیل بزند و بعدها به ضرورت فیلم ساخته، کسی که هیچکاک را همیشه استاد می دانسته و ....

و یک بار همه ی نوشته هایش را سوزانده و دیگر هیچ از نفس ننوشته است. شاید خودش هم بین همان کلماتی بوده که سوزانده است. اعتقاد دارم تجلی هر کسی در بهترین ساخته ی اوست و هیچ سازه ای را بهتر از کلمات/ادبیات نمی دانم. اما مثل ققنوس کلمات دیگری از آتش آوینی ساخته شدند، بارها جوان تر و بارها دورپروازتر. 


6) کلمات با خود رازی دارند که در هیچ چیز دیگر نمی توان نهفت. آدم با کلماتی که از پروردگارش دریافت کرده بود لایق پذیرفته شدن و توبه شد. ابن روزها همه فکر می کنند مدرن شده اند و با آن آدم که کلمات پروردگارش را می فهمید خیلی فرق دارند. فکر می کنند دنیا، دنیای 0 و 1 است و کلمات تهِ تهشان همین دو رقم است. اما آوینی آغاز دوره ی دوباره ی کلمات است. کسی که دوباره ثابت کرد کلمه شایستگی می آورد. باید باور کنیم ما هنوز هم آدمیم، همان قدر آدم که چند هزار سال پیش پدرمان بود. باوری که انگار آوینی هنرمندانه می خواست نشان دهد؛ با نوشته هایش، فیلم هایش و یا حتی شاید شهادتش...


7) من هنوز مبهوتم. رازی در این کلمات نهفته است. این ها همان کلماتی هستند که مردی را در صلح و آرامش شایسته ی چیزی می کنند که مردان بسیاری در میان آتش و خون شایسته ی آن نشدند. من مبهوت این کلماتم....

«تا دستان ظاهر بریده نشود، بال های بهشتی نخواهد رست. اگر آسمان دنیا بهشت است ، آسمان بهشت کجاست که عباس بن علی پرنده آن آسمان باشد؟ فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده اند و مبهوت از تجلیات علم لدنّی انسان، به سجده در افتاده اند تا آسمان ها و زمین، کران تا کران ، به تسخیر انسان کامل درآید و رشته اختیار دهر به او سپرده شود؛ اما انسان تا کامل نشود، در نخواهد یافت که دهر، بر همین شیوه که می چرخد، احسن است. چشم عقل خطابین است که می پرسد: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء... اما چشم دل خطاپوش است. نه آنکه خطایی باشد و او نبیند... نه ! می بیند که خطایی نیست و هرچه هست وجهی است که بی حجاب ، حق را می نماید. هیچ پرسیده ای که عالم شهادت بر چه شهادت می دهد که نامی اینچنین بر او نهاده اند؟»

(آخرین فراز از کتاب روایت محرم؛ انگار آوینی داشت آماده می شد برای فراز بعدی...)

نظرات 1 + ارسال نظر
نقطه تسلیم ... شراب طهور چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 08:47 http://www.omolaemeh.blogfa.com

سلام بزرگوار ... خدا قوت ...

خیلی بزرگواری کردید ممنون از تذکرتون ... یا علی ...

سلام
بزرگی از شماست...یاعلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد