یک برنامه نویس

اندیشه های من در توالی کلمات

یک برنامه نویس

اندیشه های من در توالی کلمات

فرصت برای حرف زیاداست اما. . .

1) بچه کوچولوها را دیده‌اید؟ 


2) گاهی که خواسته ای از خدا دارم و مطمئن به لیاقت اجابت نیستم قرآن را میزارم جلوم، حالا از هر نوعی که باشد، و هی ورق میزنم...همین طور اتفاقی، انگار دارم با خدا حرف میزنم. بعد اینقدر با خدا حرف میزنم که یک تاییدی، تشویقی چیزی بشنوم. بعد ممکن است بین این حرف زدنه خدا یک چیزهایی بگوید، یا یک چیزهایی یادت بیندازد که سخت باشد برایت. خدا که تقصیری ندارد اما من. . . بعد تو یه همچین موقعیت هایی بچه کوچولو میشوم و هر بار که آیه ای می آید که نهی ام می‌کند بگی نگی گریه ام میگرید و آنقدر ادامه میدهم تا خدا خودش دستی به سرم بکشد و بگوید گریه نکن خدا بزرگ است. میدانم خدا که با من حرف میزند نه از دل سوزی است و نه می‌خواهد که بچه کوچولوی ماجرا آرام شود. میدانم وقتی جواب می‌دهد دارد اجابت میکند. میدانم چون این را در گریه های همه ی بچه کوچولوها دیده‌ام.


3) بچه کوچولوها را دیده‌اید؟


* عنوان پست شعری است از قیصر امین پور؛ یادش به خیر می گفت : قاف حرف اخر عشق است. . .آنجا که نام من آغاز می شود.

 پی نوشت:

والعصر؛ اگر دوست داری بدانی. 


این روزها این صفحه که بیاید یعنی خدا بزرگ است.  


با موبایل نوشته شد، یعنی فرمتش فدای زنده بودنش شد.

نظرات 16 + ارسال نظر
رها شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 15:23

چند وقتی بود برای کاری از قرآن کمک گرفتم خدا خودش جوابمو داد
جوابمو گرفتم آروم بودم آروم تر از همیشه.
ولی آرامش قبل از طوفان....
هلت بود میگفت حالتان عالی هم نباشد بگویید عالی هستم دستوریست به کائنات..
اگر او را بیابم می گویم عالی بودم عالی تر از همیشه
اما حال به عالی را نمی خواهم همان خوب بودن برایم کافی است...
چندی بعد دوباره اتفاقی افتاد ولی این بار جوابی از خدا گرفتم که گیجم کرد
من نمیتوانم درک کنم فهم من در این حد است که وقتی به اینجا میرسم:
ان الله علی نصر هم لقدیر
یعنی خدا یاریم میکند.
و دیگر نمیدانم.

قطعا هر کس دلش با خدا باشد خدا یاریش می کند. . .
در همه اتفاق ها.

کائنات را بیخیال، خدای کائنات زودتر صدایتان را می شنود. . .
برای من هم دعا کنید.

راستی، امام صادق فرمودند بعضی فکر می کنند این آیه حال پیامبر است وقتی او را از مکه بیرون کردند و حال آنکه این آیه درباره مهدی موعود است به هنگام خروج.
دعا کنید که غربت زیاد است، دعا کنید برای کمی قربت...
دعا کنیم دور نشویم.

راستی...
فرصت برای حرف زیاد است اما،
اگر گریه کرده باشی...
آه.

رها دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 19:59

این روزها که می گذرد ، هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
.....

روزی که عابران خمیده
یک لحظه وقت داشته باشند
تا سربلند باشند
و آفتاب را
در آسمان ببینند

آن روز
پرواز دستهای صمیمی
در جستجوی دوست
آغاز می شود
روزی که روز تازه ی پرواز
روزی که نامه ها همه باز است
روزی که جای نامه و مهر و تمبر
بال کبوتری را
امضا کنیم
و مثل نامه ای بفرستیم
صندوقهای پستی
آن روز آشیان کبوترهاست
روزی که دست خواهش ، کوتاه
روزی که التماس گناه است
...
و زانوان خسته ی مغرور
جز پیش پای عشق
با خاک آشنا نشود

ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه !
ای روزهای سخت ادامه !
از پشت لحظه ها به در آیید !
ای روز آفتابی !
ای مثل چشم های خدا آبی !
ای روز آمدن !
ای مثل روز ، آمدنت روشن !
این روزها که می گذرد ، هر روز
در انتظار آمدنت هستم !
اما
با من بگو که آیا ، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

رها دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 22:40

قلم در دست میگیرم تا شعری بگویم
بر خلاف میل خویش از قشنگی های دنیا چیزی بگویم
یادم آمد شور و شوق کودکانه
نوازش های مهربان مادرانه
آن همه شیطنت های کودکانه
چه آمد بر سر آن روزگاران
چه شد ان خنده های بی پایان
نمیدانم چه رازیست در این عالم هستی
گیج و مبهوتم در این سرای هستی
ای کاش میشد به آن دنیای کودکانه بازگردم
ای کاش میشد به آن خنده های جاودانه بازگردم
ای کاش میشد به ان دنیای کودکانه باز گردم
دلم می خواهد ان ذوق کودکانه
دلم می خواهد تا غرق در کودکی شوم
رها از هر چه پوچی و بدی شوم
خداوندا بگیر دستان پاکم
ببر من را به آن روزگار کودکانه

سایه هایی بی لک ،
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس ! جای بازی اینجاست.
زندگی خالی نیست :
مهربانی هست، سیب هست ، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست ، زندگی باید کرد .
در دل من چیزی است ، مثل یک بیشه نور ، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است ، که مرا می خواند.

رها دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 22:41

چه زیباست ترفند های کودکانه
وقتی برای فرار از تنهایی در ثانیه ها
ساعت را شکستن......

بگذار زمان بگذرد...
"جاودانگی" در توست،
و کودکی در جاودانگی.

فقط مراقب خودت باش.

یه بچه کوچولو چهارشنبه 8 شهریور 1391 ساعت 20:43

دقیقا درسته ...بچه کوچولو!
"طفیل" هستی عشقند آدمی و پری!!

پس ادعای بزرگی کردین با اسمتون،
این رسمش نیست...
ارادتی بنما تا سعادتی ببری.

یه بچه کوچولو پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 11:33

چه ادعایی؟ منظورتونو متوجه نشدم!
مگه خود شما ادعا نکردید مثل بچه کوچولو هستید؟

از قیاستون که معلومه چه ادعایی...

تو تله ی قیاس هم که گیر افتادین،
میدونستین شیطان به خاطر قیاس از بهشت رونده شد؟

یه بچه کوچولو پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 20:47

آخه چه قیاسی؟ من اون شعر رو در تایید مطلب شما نوشتم. هیچ ادعایی نکردم. منظورتون اینه که نوشتم خودتونو بچه کوچولو فرض کردید این یه شوخی بود اولا قصد قیاس هم نداشتم دوما.


فعلا که شما با اسم بچه کوچولو نظر میذاری،
بخیل نیستیم، شما بچه کوچولو.
شعر از حضرت حافظ است و ارادت ما به ایشان مستدام، ممنون که شعری از ایشون آوردید...
اما من دنبال تایید یا تکذیب دیگران نیستم، اگر حرفی دارید می شنوم.
باشه قصد قیاس نداشتید منم هر کاری کردم قصد اون کارو نداشتم.

یه بچه کوچولو جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 10:43

این برخورد رو با مخاطبانتون بکنید حرف های خودتون رو بی اثر می کنید نمی دونم چرا یه نظر ساده اینطوری شما رو به تهمت زدن وادار کرده

تاریخ نشان داده برخورد با مخاطب تاثیری در اثر حرف ندارد اگر حرفی درست باشد.(مگر آنکه بخواهیم کسی را به هر دلیلی متاثر کنیم که لا اقل من اینجا این را نمی خواهم).
اگر بدانم حرف نادرستی زده ام معذرت خواهی خواهم کرد.

راستی چطور برخورد کنم خوب است؟:
-سلام ممنون از حضورتون استفاده کردیم.
-بازم سر بزنید. لینک بزارید لینکتون کنم.
و در ادامه...
-آپم بدو بیا
تلویزیون دیده اید؟ برخوردهای سطحی با مخاطب را دیده اید؟ همان که ذائقه مخاطب را در حد پفک نمکی می آورد پایین.

البته نه من خطیبم و نه اینجا محل خطابه، حرف میزنم و حرف میشنوم.

یه بچه کوچولو جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 13:13

ضمنا باید یادآوری کنم شیطون به خاطر قیاس نبود که از بهشت رونده شد قیاس ریشه اش یه چیز دیگه است بگریدید اونو پیدا کنید

اگر میگفتید شیطان چرا رانده شد یادآوری بود، حرفی که گفتید تذکر است که قبولش ندارم؛ به این لینک مراجعه کنید:
http://www.falasafe.com/showart.aspx?id=159
ریشه قیاس را هم شما مرحمت کنید.

دوستی داشتم در مورد قرآن می نوشت و اینطور دعوت می کرد که حتما در بحث مشارکت کنید تا از نور قرآن وجودتان منور گردد. منتظر نظر دیگران نبود بلکه به آنها نورانیت پیشنهاد میداد. کمی تفاوت در برخوردهایمان بد نیست.

راستی اگر هویتی از خودتان دارید خوشحال میشم با همان هویت نظر بدهید...
ضرب مثلا فاستمعوا له:
اگر من در مورد بچه گنده حرف میزدم شما میشدید یه بچه گنده؟

یه بچه کوچولو شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 12:58

سلام. آخه من نمی دونم چرا یه حرف ساده رو اینقدر پیچیده اش می کنید و به بحثای فلسفی می کشوندیش؟
اون صفحه تونو دیدم اگه درست و دقیق خونده باشیدش دیدید که نوشته قیاس نادرست وگرنه هر قیاسی نادرست نیست!البته یادتون باشه که گفتم من قیاس نکردم فقط یه شوخی کردم.
بعدشم منظورم اون برخوردی که گفتید و تعارفاتی بود نیستش برخورد شما از همون اول معلومه که با لحن تهاجمی بود و انگار داشتید به حرفای یکی حمله ور می شدید اگه واقعا دنبال تایید یا تکذیب بقیه نیستید پس چرا برای بعضی نظراتتون که دیدم اینجا شعر نوشتن جواب برو با شعر دادید؟ نکنه اینجا مشاعره می کنید!
کاملا لحنتون تهاجمی بوده تا حالا و در مقایسه با سایر نظرات کاملا معاومه که لحنتون عوض شده. بیخود طفره نرید.
هرطور یباشه من یه نظر دارم که تو اینجو فضاها باید عین یه میزبون رفتار کنی تمام کسایی که میان اینجا در حکم مهمون شما هستن. اولین کار شما باید ادب و نزاکت در برخورد با مهموناتون باشه حتی اون تعارفات هم اگه دروغ نباشه برا احترام به مخاطبتون لازمه نکنه شما وقتی مهمون میاد خونه تون همونطوری خشک و خالی به باد انتقاد می گیریدش و با لحن بد سلام و خوشامد میگید بهش؟
تاثیر حرفاتون برا کسی که این رفتار رو باهاش می کنید خیلی کمتر میشه با بقیه کاری ندارم.

خب پیچیده اش نکنید؛ نظر گذاشتید و نظرم را خواندید.حتما باید تایید شوید؟
فرمودید شیطان به دلیل قیاس رانده نشد، لینک برای همین بود:
لا تقس فان اول من قاس ابلیس...
همه چیز را گفتید جز اینکه قضیه ی رانده شدن که به قول شما قیاس نبود چی بود؟

باز هم که خودتان را با بقیه مقایسه کردید.

از چیزی طفره نمی روم؛ از تفاوت برخورد استقبال می کنم.
مهمانی را اگر خاله بازی فرض میکنید من اهل اینجور مهمانی ها نیستم. نمی دانم کجا بی ادبی کردم. راهنمایی بفرمایید.
سلام و خوش آمد می گویم به همه و شما ولی حرف میزنم و حرف می شنوم.

یه بچه کوچولو شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 13:03

ضمنا شما با هویت چیکار دارید فک کنید همون مهمون ناخونده هستم. من کی گفتم برخوردتون تظاهرگونه و متملقانه باشه اما لحن کلامتون طعنه آمیز و خیلی بده. خودتون یه بار از اول بخونیدشون متوجه میشید. اتهام هم که می زنید و بیخودی یه حرف کوچیک و شوخی رو به شیطون و رونده شدن از بهشت و این حرفا می کشونید! نکنه فک کردید دشمنتون داره باهاتون حرف میزنه؟!

مهمان ناخوانده ای که نشناسیمش که ...
شما خودتون چه رفتاری می کنید؟
من مشکلی با کسی ندارم که حس دشمنی با کسی داشته باشم.
مشکل چیه؟ چند کلمه حرف من؟
نکته ای گفتید و من هم نکته ای گفتم...
راستی چقدر ما عادت کرده ایم به تایید شنیدن خشک و خالی، طرف بیاید یک کلمه حرف به حرفمان اضافه کند شاکی می شویم چه برسد به مخالفت شنیدن

رها شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 17:28

من کودکی را دیدم که دعا می کرد شبهایش به فرداهای نا آرام نرسد...
من کودکی را دیدم که دنبال مادرش شب ها با ماه حرف میزد....
این کودک گویی بهتر از من می دانست که خدایش شبها هم در آسمانها بیدار است تا شاید قصه ای نو برایش بگوید....

خدا که قصه گو باشد:
همه قصه ها خوبند...
خوب تمام می شوند...
و خوب خوابمان که نه، بیدارمان می کنند.

رها شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 17:45

فردا تو می روی بالای ابرها
و من
نمی توانم بیایم
بال هایم را در کودکی ام جا گذاشته ام
برایم از شادی هایت دو بال به امانت بگیر
تا با هم ابرها را سربکشیم.
.....

فردا که نور بر خواهد آمد...
باهم به کودکی هایمان می رویم
بال هایمان را بر می داریم
و آسمان به سمت زمین بال های ما می آید.

ابر بر شانه ی ما فرود خواهد آمد تا سایه روشن خورشید برای همیشه بالای سرمان باشد،
ما می توانیم...
فقط بیا باشیم.

یه بچه کوچولو شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 23:19

راستی شما که خودتون تعیین هویت بلدید و برا منم با پیش داوری های خیالیتون هویت تعیین کردید(که نتیجتا با همون قیاسی که خودتون منو ازش نهی کردید منو با شیطون قیاس کردید و هویت منم شیطانی و آدم مدعی و چیزای دیگه معرفی کردید!)دیگه چرا از من هویت میخواید؟

این چه قیاس اشتباهی است که از حرف من می کنید، لابد از نظر شما امام صادق هم که می فرماید لا تقس ... به طرفشان تهمت شیطان و فلان میزند؟
شما که میگید لینک را خواندید، پس چرا اینقدر مقایسه باز؟ دوباره بخوانید.
من را به پیش داوری متهم می کنید و بعد هم می گویید تهمت می زنم.

راستی دقت کرده اید؟ یه نظر میزارید بعد چند ساعت بعد بر میگردید باز هم در مورد همان حرف ها دوباره یک چیزی اضافه می کنید
دو حالت دارد یا می روید فکر می کنید چیز تازه ای پیدا می کنید برمی گردید یا اینکه می روید بعد حس می کنید هنوز دلتان خنک نشده است و باز هم...

مشکل چیست دقیقا؟

رها پنج‌شنبه 16 شهریور 1391 ساعت 13:27

بعضی وقتا که کودکانه خسته ای
اری کودمانه میشود خسته بود..
خسته از نوشتن
خسته از افکار
خسته از همه
خسته از شاید ها
....
وقتی خسته ام
دلم بهانه های کودکانه می خواهد
دلتنگ بهانه ای کودکانه...

بچه خسته های راه های ناتمام
راه ناتمام
راه ناتمام
راه ناتمام
خستگی ناتمام
کجایند کودکانه ها
بهانه های گاه گاه
خسته از نشستن و نرفتنم.

و از قیصر:
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

رها دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 14:18

کاش فرار هایمان مثل بچه ها بود
فرار که میکنند یعنی می خواهد بازی کنند
با خیالی راحت از آخر بازی
برد و باخت برایشان بی معناست...
ولی
گاهی دلم میخواهد
کفش هایش را در بیاورم
یواشکــــی نوک پا نوک پا
از خودم دور شوم
وبعد از خود فرار کنم ...
حتی به قیمت باخت...

گاهی می بازیم و خوشحالیم...
گاهی می بریم و ناراحتیم...
گاهی...

معنای این گاه و بی گاه ها فقط در قلب توست.
معنا کن.

راستی دارم فکر می کنم همیشه در حال فراریم، حتی روز آخر...«یقول الانسان یومئذ این المفرّ، الی ربک یومئذ المستقر»
تازه خواهیم فهمید باید در میرفتیم پیش خدا...

الهی هربت الیک و وقفت بین یدیک:
به سوی تو گریختم و در آغوش تو آرام گرفتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد