یک برنامه نویس

اندیشه های من در توالی کلمات

یک برنامه نویس

اندیشه های من در توالی کلمات

جاودانگی ِ مسافرت

تازه نگاهم به سیب ها افتاده و چه سیب های قشنگی...

انگار بگردی و بگردی و بگردی و بعد نمی دانم از کجا 

نه، می دانم، از طرف خدا 

انگار یک هو ببینی دلت پر شده از یک چیز و فقط یک چیز 

خیلی ارزشمند و باشکوه

چیزی که همیشه دنبالش بودی، منتظرش بودی 

انگار تو را کشانده باشند یک جا که نشانت بدهند 

نه، انگار تو را کشان کشان از همه جا برده باشند تا همین یکجا را نشانت دهند

همین یکجا، همین یک لحظه.

***

خسته ام.

باورم کن و

.

.

.

مرا بپذیر ای خداوند با همه بدی هایم.

نظرات 2 + ارسال نظر
رها جمعه 24 شهریور 1391 ساعت 23:16

زندگی مثل باغیست
باغی به زیبایی سیب هایش
باغی به بزرگی دلت
باغی که فقط به عشق او باقیست
....

خوش به حال این باغ باقی...
و نور جاودانه عشقی که بر این باغ می تابد...

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

رها دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 23:44

دل ما هم اهل سیب و شعر بود
اما روزگار عوض شده
روزگاری که صبح هایش پرنده پر نمیزند
پرنده ها سیب نمیخورند
و شب ها یش با سکوتی متفاوت
شب هایی تاریک
شب هایی بی ستاره
کاش هنوز آن درخت سیب باغچه ی سهراب بود
شاید دلم مثل گذشته هوای سیب درختان سهراب را کرده
ولی ...

دل باید کند...
دل باید داد...
دل هم اهلی سیب هاست،
و هر کسی تعبیر خود را از سیب دارد،
خوش به حال تعبیرهای قشنگ.
اهل دل که باشی می دانی
دل دل نباید کرد...
هوای سیب ها را داشته باش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد