بعد از تمام آنچه نوشتم
نوشتهام:
ای دردِ بیدریغ!
امضای توست پای تمام سرودهها...
قیصر امین پور
***
از همه چیزهایی که گوش می دهم خسته که شدم تازه شروع می شود....
« ذکر رحمت ربک عبده زکریا؛ اذ نادیٰاه ربه نداءً خفیّا... »
- دعا کنید.
- کاش خودخواهی نبود خواستن کسی برای روزهایی که کسی را لازم داری...
- ناامید...
- نمی شوم!
- محکم که باشی محکم می شکنی، گاهی باید خم شد سمت کسی که می داند محکمی و اگر خم می شوی فقط خم می شوی چون کسی هست که بتوانی خم شوی سمتش، چون کسی هست که می داند محکمی.
- به رسم عادت روزهای سخت، می خندم.
- نمی دانم شاید هم روزهای سختی نیست.
- هنوز نمی آیند آن کلماتی که باید.
خدایا
گفتم: خسته ام گفتی:لاتقنطوامن رحمة الله (زمر/۵٣)
گفتم : هیچکس نمیدونه تو دلم چی میگذره
گفتی :إن الله یحول بین المرءقلبه (إنفال/٢۶)
گفتم : هیچکسی روندارم
گفتی : نحن أقرب إلیه لحبل الورید (ق/١۶)
گفتم : فراموشم نکردی؟
گفتی : فاذکرونی اذکرکم (بقره/١۵٢)
نبئ عبادی انّی انا الغفور الرحیم...
غیر ممکن این بود که خدایی باشد و نبخشد
حال ایمان دارم
که غیر ممکن وجود ندارد.
به سمت خدا می رویم و همه چیز ممکن است...
در بخشش خدا امکان ناممکن ها را دیدم.
شک ندارم که قرار است حسابی ناامید شوم
و درست به همین دلیل هرگز ناامید نمی شوم...
:)
گاهی درست قبل از قدم آخر ناامید می شویم.
وقتی درست فقط به اندازه یک قدم به امید احتیاج داریم.
فقط می دانم که باید رفت.