-
سپرده
جمعه 19 آبان 1391 01:48
"مینویسم برای هر آن کس که اهل امید است و باران مینویسم که دلم بهونه می خواد برا بارون من به دنبال کسی با دل بارونیم آروزیم دور است؟ من به دنبال بارونم زیر سقف آسمونم من به رنگ بارونم من از جنس همین بارونم با دلی بارانی با نگاهی آبی تو اما از جنس دریایی با دلی دریایی با نگاهی ابری آرزویم بارانیست آروزیت ابریست؟...
-
ایامً معدودات + مناجات المفتقرین
سهشنبه 2 آبان 1391 23:23
با دست های خالی حتی همین دست های خالی ام هم پاک نیست نخواسته گریه می کنم بغضم نمی ترکد هنوز یعنی شما که اینجا میزبان همه مهمان ها هستید من را هم می پذیرید؟ آقا جان صدایم را شنیدید؟ یعنی جواب سلام من را هم دادید؟ می دانی چقدر دورم؟ چشمانم آقا جان دلم دیگر اعتمادی به چشمانم ندارم دلم را می خواهم دانسته جا بگذارم دلم که...
-
ایامً معدودات + مناجات الراجین
پنجشنبه 27 مهر 1391 04:22
روزهایی هست که حس می کنم خدا می گوید : "پایه ای؟" روزهایی که بدجور می خواهی دل به دل خدا بدهی و بگویی : "تا ته اِش" و بعد شروع می شود. دستت را می گذاری در دستش و راه میفتی قدم زنان برایش درد و دل می کنی بعضی وقت ها شرمنده می شوی از حرف زدن، از اینکه چون تویی همراه چون اویی باشد اما دست تو نیست دست...
-
پاییز 23
دوشنبه 24 مهر 1391 22:40
بی هوا، بی وزن، بی الفبا یک سال گذشت. این یکی دو روزه جزو پر امید ترین روزهایم بودند. امیدی که به آن احتیاج داشتم. احساس می کنم هر اتفاقی که بیفتد روزهای خوبی در راهند. حتی اگر اتفاقی نیفتد. حتی اگر هیچ اتفاقی اتفاقی نباشد. من ادامه می دهم... پی نوشت : آن مهر 23 که من آمدم 15 اکتبر بود اگر این سال ها شده 14 اکتبر مهم...
-
و ما کنتُ بدعائک رب ِ شقیّا...
چهارشنبه 19 مهر 1391 02:28
بعد از تمام آنچه نوشتم نوشتهام: ای دردِ بیدریغ! امضای توست پای تمام سرودهها... قیصر امین پور *** از همه چیزهایی که گوش می دهم خسته که شدم تازه شروع می شود.... « ذکر رحمت ربک عبده زکریا؛ اذ ناد یٰا ه ربه نداءً خفیّا... » دعا کنید. کاش خودخواهی نبود خواستن کسی برای روزهایی که کسی را لازم داری... ناامید... نمی شوم!...
-
ریشه ها
یکشنبه 16 مهر 1391 01:50
برگ هایی که می افتند و شاخه هایی که می خشکند پاییز: تنها ریشه ها می مانند. ریشه ها نوستالژی یعنی رنج بازگشت پاییز به گل تو حیاط ساخته، به من هم. ریشه ها فراموش نمی شوند خوبم.خوبی؟ پاییز 23 و من هم. ماه تولد تو کی پنهان بودهای تا نیازمند دلیلی باشی که بر تو دلالت کند، و کی دور بودهای تا پدیدارها وسیلهای باشند که (ما...
-
چه فرقی می کند
چهارشنبه 12 مهر 1391 02:21
دلی که شکسته آشیان نمی خواهد کبوتر پر بسته که آسمان نمی خواهد "قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام" که خسته شده است از هرچه خانه و بام
-
فقط سکوت می کنم...
دوشنبه 10 مهر 1391 15:35
لحظه مرگ چشم در راهم از تو حسن ختام می خواهم سید حمید رضا برقعی پی نوشت : می شود. مرگ حق است. دوباره مرور می کنم... و باز هم. حالم خوب است. دروغ چرا شاید هم نیست. .... بس است.
-
تو
جمعه 7 مهر 1391 03:39
بی خواب و بی تو، محتاج به شاید خواب و قطعا به تو، خواب خواهد آمد... بگو که تو هم....
-
من در حرمت
پنجشنبه 6 مهر 1391 19:17
خودم را می دیم که در حرمت هستم، در داخل چارچوب ضریحت... ترسیده بودم... از خودم، از این خواب آشفته؛ هیچ کس نبود، من -تنها در تب- تنها در داخل ضریح تو بودم. همیشه ضریحت را که می دیدم از خودم می پرسیدم مگر نه اینکه در راه مشهدت از مرکبت پیاده شدی و به استقبال مردم رفتی، پس این ضریح را دور تو برای چه ساخته اند...هنوز تب...
-
نگران نباش
چهارشنبه 5 مهر 1391 01:46
-
ایمان بی قاب، بی نقاب
شنبه 1 مهر 1391 02:44
خواستم بگویم مومن در هیچ قابی نمی گنجد. و هیچ نقابی نمی گیرد.
-
پروانگی
جمعه 31 شهریور 1391 22:16
پیله های نپخته پروانه می شوند، ارزش ابریشم در برابر پروانه، پختگی در برابر خامی است؟
-
جاودانگی ِ مسافرت
جمعه 24 شهریور 1391 04:29
تازه نگاهم به سیب ها افتاده و چه سیب های قشنگی... انگار بگردی و بگردی و بگردی و بعد نمی دانم از کجا نه، می دانم، از طرف خدا انگار یک هو ببینی دلت پر شده از یک چیز و فقط یک چیز خیلی ارزشمند و باشکوه چیزی که همیشه دنبالش بودی، منتظرش بودی انگار تو را کشانده باشند یک جا که نشانت بدهند نه، انگار تو را کشان کشان از همه جا...
-
یوسف...
دوشنبه 20 شهریور 1391 19:30
هفت در بود، و هر هفت تا قفل: یوسف اما آزاد بود.
-
فرصت برای حرف زیاداست اما. . .
شنبه 4 شهریور 1391 03:09
1) بچه کوچولوها را دیدهاید؟ 2) گاهی که خواسته ای از خدا دارم و مطمئن به لیاقت اجابت نیستم قرآن را میزارم جلوم، حالا از هر نوعی که باشد، و هی ورق میزنم...همین طور اتفاقی، انگار دارم با خدا حرف میزنم. بعد اینقدر با خدا حرف میزنم که یک تاییدی، تشویقی چیزی بشنوم. بعد ممکن است بین این حرف زدنه خدا یک چیزهایی بگوید، یا یک...
-
از خواب بیزار هستم.
جمعه 3 شهریور 1391 18:35
احساس خستگی می کنم هنوز و تنهایی نمی دانم از چیست، شاید کار و شاید هم ندانستن ها و نیاسودن ها. . . نمی دانم آرامم یا نه اما هنوز هم فکر می کنم می آیی راستش را بخواهی هیچ دلیلی هم ندارم اینبار جز همه ی این دل گیری ها و دل تنگی ها و دل دادن ها می دانم که مثل همیشه جویای احوال مایی ملالی نیست جز دوری شما و این تابستان بی...
-
یک ماه نه، سه هزار ماه...خدا گفته.
دوشنبه 30 مرداد 1391 06:23
حس تازه ام کهنه شد نیامدی حرف های سخت من ساده شد نیامدی فکر میکنم هزار سال شد نیامدی بس می کنم فارغ ز قیل و قال نشد نیامدی (امیر یوسفی - 30 مرداد 91) *** بی عشق اگر چه بود دشـــــــــــــــــــــوار عشق آمد وکار ســـــــــــــــــــــخت تر شد! ( یک لیوان انار ) پی نوشت: می گویند بعضی چیزها هستند انگار همیشه بودند....
-
پناه بر کهف تو...
یکشنبه 29 مرداد 1391 19:40
-
دو رکعت بی شک
پنجشنبه 26 مرداد 1391 03:55
حاء میم؛ عین سین قاف. * حاء و میم تو همان حُسنُ مآب . . . همین راه تا ابد، که شک نکن دگر میان رکعتین عشق. عَین ِ خیر تو مدام. . . عِین صبح ی که می کشد نفس، عین زنده گی. شین شک من اضافه است. . . حرف حرف توست، سین تو همان قولِ سدید . قاف قامتت بلند و قریب. . . همچو قاف قله یقین، همچو حبل الورید . عین سین قاف. . . عشق...
-
گزارش یک. . . (3)
یکشنبه 22 مرداد 1391 20:42
ما عموما این چند روزه عزاداریم... برای رفتگان آمرزش و برای بازماندگان آرامش بخواهید. دعا کنید. دیشب درست وقتی میگفتیم «بموسی ابن جعفر...بموسی ابن جعفر...» دوباره تبریز کمی تکان خورد. می توانم بگویم شیون به پا خواست. یاد دعای قوم یونس افتادم که چنان شیونی به پا کرده بودند که عذاب حتمی خدا را بازگرداند. امیدوارم دوستانم...
-
پیشگوی فردا
شنبه 21 مرداد 1391 06:14
از حال آینده، از بیست و چهار ساعت بعد می گوید این مرد تکراری مامور این کار است: از بیست و چهار ساعت پیش معلوم است... بس کن مگر نمیدانی؟! امشب شبی آرام، امشب خدا بخشید.... از اول تاریخ معلوم است. *** شرمنده گشتم از همین حالا از حال نامعلوم فرداها آخر کسی چه میداند از عاقبت، از میوه ی بذرا شاید گنه کردم نمیدانم حقی که...
-
گزارش یک جشن (2)
جمعه 20 مرداد 1391 19:54
نمی دانم... ضربتی که ابن ملجم به تو وارد کرد کاری تر بود یا ضرباتی که این همه سال من به تو وارد کرده ام. مصلی تبریز - شب 21 + دریافت فایل ببخش، نه اینکه من شایسته بخشیده شدن باشم، ببخش که بخشش شایسته توست. پی نوشت: والله لقد تهدّمت ارکان السماء... محتاج دعا هستم. دیگر نمی ترسم. آرامم به لطف خدا و به او امید دارم. هزار...
-
گزارش یک جشن
چهارشنبه 18 مرداد 1391 14:46
هیچ سالک راه را پایان ندید...
-
می خواهم نباشم
پنجشنبه 12 مرداد 1391 03:30
تویی که میفهمی سکوت قلبم را . . . غزل غزل نغمات حزین هَمسْم را به وقت حادثه در کنار منی و می خندی . . . به آینه تماشای خام افق های دورم را * گاهی وقت ها باید نوشت برای بودن و برای جاودانگی. نمی ترسم بگویم گاهی به آدم وحی میشود که باید بنویسد. گاهی می نویسی که آرام شوی یا کسی آرام شود به نوشته ات، اما گاهی باید بنویسی...
-
یک پیاده روی آرام
چهارشنبه 11 مرداد 1391 07:08
کسی عاشق آرامش شب و تنفس صبح باشد کِی می تواند یه کمی بخوابد؟ پی نوشت : حال نوشتن نبود...جز یک پیاده رو خواب که باعث تاسف شد و گرفتگی هوا که بگی نگی بی نصیب از گرد و خاک هم نبود، کاش ببارد. کجی عکس دوم را دارید؟! اتفاقی بود هر چند بی ثباتی دنیایی که روی آن قدم میزنیم و البته ترس من از ارتفاع را میرساند . . . فقط...
-
ناد علی
یکشنبه 8 مرداد 1391 18:13
1) چقدر این روزها حرف زدن سخت شده است. 2) خدا میگوید روزی هست که آسمان در هم پیچیده می شود. و آفریده ها همانطور که بار اول آفریده شدند بازگردانده می شود. تازه برای اینکه شک نکنی میگوید « وعده ایست بر عهده ی ما که به یقین انجامش می دهیم. » روزی دردناک که دنیا به هم ریخته است و عذاب شوندگان نعره میزنند... 3) این روزها...
-
در جنگلی نگران از ...
پنجشنبه 5 مرداد 1391 08:33
والعصر... 1) چند مدت بود نوشتنم نمی آمد. چند روزی هم بود که خیلی حال و حوصله ی درست و حسابی نداشتم. هر جا خلوت بی کسی گیر می آوردم - بی کس یعنی لا اقل کسی نباشد فکر کند کسی که همین طور دور خودش قدم میزند « یه چیزیش میشه » - همین طور در یک دایره به شعاع دو متر قدم میزدم. 2) راستش هنوز هم نوشتنم نمی آید- نه به اون صورتی...
-
"انت کهفی" . . . و من اصحاب کهفت!
سهشنبه 3 مرداد 1391 02:41
-
ماه تو، ماه من
شنبه 31 تیر 1391 11:48
سلام به روی ماهت... تو... ای وقت خوب چقدر خوب وقتی آمدی. خدایا شکرت...